غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست


جز تو ای روح روان، هیچ مددکاری نیست

غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی


که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست

راز دل را نتوانم به کسی بگشایم


که در این دیر مغان رازنگهداری نیست

ساقی، از ساغر لبریز ز می دم بربند


که در این میکده می‏زده، هشیاری نیست

درد من، عشق تو و بستر من؛ بستر مرگ


جز توام هیچ طبیببی و پرستاری نیست

لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم


که به بیماری من جان تو، بیماری نیست

قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش


هان که در عشق من و حسن تو، گفتاری نیست